اوهوم
دارم بالا میارم
۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه
۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه
۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه
۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه
می خواستم در پس رقص بادگونه ی شانه های ازدحام
خود را فراموش کنم
نشنوم شیون قطرات درونم راکه از سنگینی بار گناهشان خود را به صلیب می کشیدند
تا خود را از شر وسوسه های مرداب خلاص کنم
پیراهن سپیدش را به اتش کشیدم
نمی خواستم جز قلعه ای محکم که در پس ان خود را از ملامت های درونم به زنجیر کشم
نفهمید اهریمن از دودلی ام برای فروش روح خود به وی هنوزم درم کشمکشی پابرجاست
اه ای سپیدی ای سیاهی تا کی می خواهید ضربه های شمشیرتان را در پیکرم به یادگار گذارید ؟
سراسر خونم
جنگجو کلید قلبم را در پس کوه های نفرین شده یافت
و نگریستم خاکستر ان پیراهن را که هنوز سپید بودند
خود را فراموش کنم
نشنوم شیون قطرات درونم راکه از سنگینی بار گناهشان خود را به صلیب می کشیدند
تا خود را از شر وسوسه های مرداب خلاص کنم
پیراهن سپیدش را به اتش کشیدم
نمی خواستم جز قلعه ای محکم که در پس ان خود را از ملامت های درونم به زنجیر کشم
نفهمید اهریمن از دودلی ام برای فروش روح خود به وی هنوزم درم کشمکشی پابرجاست
اه ای سپیدی ای سیاهی تا کی می خواهید ضربه های شمشیرتان را در پیکرم به یادگار گذارید ؟
سراسر خونم
جنگجو کلید قلبم را در پس کوه های نفرین شده یافت
و نگریستم خاکستر ان پیراهن را که هنوز سپید بودند
۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه
همچون رقص شبانه ی باد در بستر برگ های مرده
شوم بودم
سیاهی شب با دستانش
ماه را خفه می کرد
و من گویی خود را می کشتم
و با ضربه های فراموش شدگان
هر لحظه به خود می امدم
چرا دیگر اب جوی ها نجات دهنده ی ماه نیستند ؟
غرش های انان همچو دیوانگان تنها طنین قلبم را به یاد می اورند
چرا دیگر شاهزاده با اسب سپید نمی اید؟
نکند از هم اغوشی ماه ذیوانه شده است
باز مستیت توان شنیدن ناله هایم را ندارد
چرا نمی ایی ماه دارد می میرد؟
چرا امشب صبح نمی شود؟
شوم بودم
سیاهی شب با دستانش
ماه را خفه می کرد
و من گویی خود را می کشتم
و با ضربه های فراموش شدگان
هر لحظه به خود می امدم
چرا دیگر اب جوی ها نجات دهنده ی ماه نیستند ؟
غرش های انان همچو دیوانگان تنها طنین قلبم را به یاد می اورند
چرا دیگر شاهزاده با اسب سپید نمی اید؟
نکند از هم اغوشی ماه ذیوانه شده است
باز مستیت توان شنیدن ناله هایم را ندارد
چرا نمی ایی ماه دارد می میرد؟
چرا امشب صبح نمی شود؟
۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه
باز به مانند همیشه
اشکانم شانه هایت را می خواهد
نه برای ان که مانند قطره ای در دریایش غرق شود
دستانم نوازش دستانت را می خواهد
نه برای ان که پیچکش شود
وجودم اغوشت را التماس می کند
نه برای ان که به مانند برگی ناجی قطره ای همچون من است
پاهایم یگانگی راهت را می پویند
نه برای ان که حقیقی ترین راه است
هیچ می بینی که چگونه تمام اجزای وجودم
تو را فریاد می کنند
شانه هایت دستانت اغوشت راهت جزئی از توست
و تویی
ان یگانه
وصف نا شدنی
اشکانم شانه هایت را می خواهد
نه برای ان که مانند قطره ای در دریایش غرق شود
دستانم نوازش دستانت را می خواهد
نه برای ان که پیچکش شود
وجودم اغوشت را التماس می کند
نه برای ان که به مانند برگی ناجی قطره ای همچون من است
پاهایم یگانگی راهت را می پویند
نه برای ان که حقیقی ترین راه است
هیچ می بینی که چگونه تمام اجزای وجودم
تو را فریاد می کنند
شانه هایت دستانت اغوشت راهت جزئی از توست
و تویی
ان یگانه
وصف نا شدنی
۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه
۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه
۱۳۸۸ خرداد ۲۸, پنجشنبه
۱۳۸۸ خرداد ۲۴, یکشنبه
۱۳۸۸ خرداد ۲۳, شنبه
۱۳۸۸ خرداد ۲۲, جمعه
۱۳۸۸ خرداد ۱۰, یکشنبه
۱۳۸۸ خرداد ۸, جمعه
ان سوی لحظه ها
که نگاهت می کنم
سر ریز می شوم
لب ریز می شوم
تنها نمی شوی
من سیر می شوم
اشباع می شوم
تنها نم یشوی
گر لحظه ای به من
ازادتر شوی
رها می شوی
من خسته
نمی شوم
دنیا تمام می شود
خسته نمی شوی
عادت نمی کنی
عادت نمی کنم
تکرار نمی شوم
تکرار نمی شوی
تمامم می کنی
تمامت می کنم
ما لحظه ای به ان
خالی می شویم
پرواز می کنیم
ازاد می شویم
تنها نمی شویم
۱۳۸۸ خرداد ۵, سهشنبه
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۵, سهشنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)