چیزیست که از قلبت شروع می شود انگار می خواهد بیاید بیرون ارام ارام ذره ذره رده پایش سلول هایت را له میکند خونشان در می اید تا گلویت می رسد مشت می زند درد می کشی عق می زنی مثل دودی که از سیکار درونت حبس می کنی یادت می اید همان خون اما نه این لحظه ی دیگریست نمی تواند مثل ان باشد همه اش عق می زنی اما بیرون نمی اید ان وقت خودت را به درو دیوار می زنی همه چیز را چنگ می اندازی یکی هست ارام ساکت فقط نگاه می کند درونت محکم ایستاده است می دانی اینه بد چیز ترسناکست وقتی روبرویش هستی ان چیز یا کس نمی دانم ان را واضح تر می بینی هیچ چیز نمی گوید شاید میگوید اما ان جیغ ها امان از دستشان اگر بدانی از جنس هیج جیزند و از جنس همان هایی که هیچ کس نمی شنود نمی گذارد بشنوی و بعد اشک ها اشک ها نمی دانی چرا اینقدر خسیس شده اند خب مگر چه می شود ان را نیز با خودشان می اوردند ان وقت راحت می شدی شاید حتی می شد بدون ان کوچک چیز ها بخوابی از ان خواب های خوب که می گویند فقط بچه ها می بینند از جنس همان سپید ها و بعد پاهایت می لرزند از باد صداهایی می اید صدای کفش هایش اذ یتت می کند ولی ان را نمی بینی اما ترس از امدنش همیشه با توست نمی دانی کیست ولی می دانی که می اید بی حالی حاصل از ان کوچک چیز ها می خواهد بخواباندت اما فقط روی زمین می افتی بی حرکت .
۱۳۸۸ بهمن ۲۳, جمعه
چیزیست که از قلبت شروع می شود انگار می خواهد بیاید بیرون ارام ارام ذره ذره رده پایش سلول هایت را له میکند خونشان در می اید تا گلویت می رسد مشت می زند درد می کشی عق می زنی مثل دودی که از سیکار درونت حبس می کنی یادت می اید همان خون اما نه این لحظه ی دیگریست نمی تواند مثل ان باشد همه اش عق می زنی اما بیرون نمی اید ان وقت خودت را به درو دیوار می زنی همه چیز را چنگ می اندازی یکی هست ارام ساکت فقط نگاه می کند درونت محکم ایستاده است می دانی اینه بد چیز ترسناکست وقتی روبرویش هستی ان چیز یا کس نمی دانم ان را واضح تر می بینی هیچ چیز نمی گوید شاید میگوید اما ان جیغ ها امان از دستشان اگر بدانی از جنس هیج جیزند و از جنس همان هایی که هیچ کس نمی شنود نمی گذارد بشنوی و بعد اشک ها اشک ها نمی دانی چرا اینقدر خسیس شده اند خب مگر چه می شود ان را نیز با خودشان می اوردند ان وقت راحت می شدی شاید حتی می شد بدون ان کوچک چیز ها بخوابی از ان خواب های خوب که می گویند فقط بچه ها می بینند از جنس همان سپید ها و بعد پاهایت می لرزند از باد صداهایی می اید صدای کفش هایش اذ یتت می کند ولی ان را نمی بینی اما ترس از امدنش همیشه با توست نمی دانی کیست ولی می دانی که می اید بی حالی حاصل از ان کوچک چیز ها می خواهد بخواباندت اما فقط روی زمین می افتی بی حرکت .
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر