۱۳۸۸ خرداد ۱۰, یکشنبه

مرا از چه منع می کنید؟ از ازادی نداشته ام؟ این که از همان اول با پرده ی بکارت دختران و مردان با ان دوره از نزدیکی منع شدند محکوم به قانون پذیریند محکوم به تکرارند به خورشید نمیشه نگاه کرد اسمون بالاتر رو نمیشه دید اینا چین هان؟

۱۳۸۸ خرداد ۸, جمعه

چند وقته که مردم
سخته که زنده باشی ولی مرده باشی
نفس می کشی نبض داری ولی مردی
می خوام توی خواب بخوا بم
یه خواب عمیق
بعد دوباره بیدار شم
در
دیوانگی
هیچ و همه
حقیقی می شوند
لحظه ای میان
این و ان
معلق می شوم
رها می شوم
و عشق فریب طبیعت بود
برای زایشی نو
از اون وبلاگ برداشتم

ان سوی لحظه ها
که نگاهت می کنم
سر ریز می شوم
لب ریز می شوم
تنها نمی شوی
من سیر می شوم
اشباع می شوم
تنها نم یشوی
گر لحظه ای به من
ازادتر شوی
رها می شوی
من خسته
نمی شوم
دنیا تمام می شود
خسته نمی شوی
عادت نمی کنی
عادت نمی کنم
تکرار نمی شوم
تکرار نمی شوی
تمامم می کنی
تمامت می کنم
ما لحظه ای به ان
خالی می شویم
پرواز می کنیم
ازاد می شویم
تنها نمی شویم

۱۳۸۸ خرداد ۵, سه‌شنبه

هر چه بر قله ی تنهایی صعود می کنم
شهر با مردمانی که خورده،کوچک و کوچک تر می شود
امیر خالقی

چه كسي كفن را مچاله مي كند
آنچه مي گويند راست نيست
نه كسي مي خواند
نه كسي به كنجي مي گريد
نه ماري وحشت زده مي گريزد
....
اينجا ديگر خواستار چيزي نيستم
لوركا

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه